فکر بودنت با او حتی در رویاهایت جایم را در واقعیت هم تنگ کرد
میشه کلا توی ذهنم خفی شی؟؟؟؟؟؟؟
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد
چه می کنی؟اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود ازدلت جدا باشد
به آن که دوست ترش داشتی به آن برسد
رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه نفرین نمی کنم که مباد
به او که عاشق او بودم زیان برسد
خدا کند که این عشق از سرم برود
خدا که فقط زود آن زمان برسد
باید قصه ای تازه آغاز کنم و نشان دهم که هنوز میتوانم عشق بورزم
باز هم برایت مینویسم از لحظه ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود
و باز هم برایت مینویسم از عطش دیدار تو ,از بغض غربت که واژه به واژه آن را گریه کردم